فرازهایی از عرفان مولانا
حیرانی و گیجی
مولوی زیرکی را ابزار عقل جزئی و بازاری می داند و آن را
در مقابل حیرانی و محو و استغراق می گذارد و نه تنها حیرانی
را مساوی جهل نمی داند بلکه آن را مساوی بصیرت می داند.
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظن است و حیرانی ، نظر
سپس به این حدیث پیامبر(ص) که " اکثر اهل جنت ابلهانند"
اشاره می کند ولی بلاهت را نه به معنای جهل بلکه به معنای
صاف دلی و پاکدلی و حیرانی می نهد.
اکثر اهل الجنه البله " ای پسر
بهر این گفته است سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیزِ توست
ابلهی شو، تا بماند دل، درسـت
ابلهی نه کو به مسخرگی دو توست
ابلهی کو واله و حـیران هوست
و ابلهان را به زنان مصری تشبیه می کند که حیران جمال یوسف
دست خود می بریدند و این البته ربطی به جهالت و حماقت ندارد
ابلهانند آن زنــان دست بُر
از کشف ابله ، وَز رخِ یوسف نُذُر
و این ابلهی و حیرانی اگر عقل جزئی و زیرکی را می روبد، در عوض
عقل صد برابر و نظر و بصیرت به جایش می نهد
زین سر از حیرت اگر عقلت رود
هر سرِ مویت ، سر و عقلی شود
نظرات شما عزیزان: